مهديارمهديار، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

مهديار تمام زندگي مامان و بابا

پسرم داره سه ساله میشه

مهدیار عزیزم،پسر قشنگم سلام، هزار بار سلام عزیز دلم چقدر روزها و ماهها به سرعت می گذرند، چقدر زود 2 سال و 11 ماهه شدی به خواست خدا یک ماه دیگه تولد سه سالگیته یک سال بیشتر از آخرین باری که به وبلاگت سر زدم میگذره، این تاخیر رو به حساب بد قولی نذار عزیز دلم سرم خیلی شلوغه، شایدم یکی از دلایلش قطع شدن اینترنت تو اداره باشه، چون تو خونه اگه فرصت  بشه بیام سراغ اینترنت باید تو سایتها دنبال مطلب برای پایان نامه ام بگردم. دیدی مامانی چقدر زود گذشت ، انگار همین دیروز بود قبول شدم. البته روزهای سختی بود ولی هرچی بود داره تموم می شه. ازخودت بگم ماشاءالله خیلی خیلی پسر گلی شدی، دیگه با جملات کامل با همه صحبت میکنی، خیلی خون گرم و مهربون...
6 ارديبهشت 1392

پسرم تو 21 ماهگي

مهدیار عزیزم هزار تا سلام البته با کلی تاخیر عزیز دلم خیلی وقته نتونستم به وبلاگت سر بزنم ، از بس که سرمون شلوغه تو این ماههایی که گذشت کارهای اداره فوق العاده زیاد شده بود تازه امتحانات دانشگاه هم که نگو بگذریم کارها که هیچ وقت تمومی ندارند بذار از خودت بگم گل مامان اینقدر شیطون و شیرین و با مزه شدی که حد نداره با کارهات همه رو کلی میخندونی اینقدر شیرین حرف میزنی که آدم دلش میخواد فقط بخورتت هرچی میشنوی تکرار میکنی خداروشکر اینقدر تو حرف زدن تلاش میکنی و پیشرفت کردی که خیلی وقتها حیرت میکنم کلماتی که یاد گرفتی بگی (البته تا اونجایی که ذهنم یاری می کنه) : ساعت - کوه - ماه - پیشی - جوجه - غاز - موش - ببیی - شیر - طوطی - گاو - کی...
9 اسفند 1390

روزئولا

مهديار عزيزم سلام الهي هيچ وقت مريضي و ناراحتي تو وجودت نبينم ازروز سه شنبه هفته گذشته كه مصادف بود با عيد غدیر از بعداز ظهر احساس كردم يه كمي تب داري مادر جوني اينا هم خونمون دعوت بودند باورت نمي شه اينقدر نگرانت شده بودم كه اصلا نفهميدم اون شب مهموني چطوري گذشت فردا صبح من نرفتم سر كار بابايي ساعت 11 اومد برديمت دكتر كه معلوم شد گوشهات و گلوت ورم كرده و تبت هم تا سه روز ادامه پيدا مي كنه واي خداي من شب چه حالي شدي تب بالاي 40 درجه مهديار عزيزم الهي كه ديگه تو اين حال نبينمت نمي دوني چه شب بدي بود تا صبح پاشويه ات كرديم نه قطره استامينوفن نه شياف نه شربت پروفن هيچي تبت رو پايين نمياورد فرداش هم من نرفتم دانشگاه موندم پيشت ت...
28 آبان 1390

بدون عنوان

سلام مهدیارم الهی که فدات بشم عزیزدلم اول یه عذر خواهی بابت اینکه خیلی وقته نتونستم به وبلاگت سر بزنم آخه این چند وقته سرمون خیلی شلوغ بود. یه هفته ای میشه که رفتیم خونه جدیدمون ولی ریزه کاری های بعد از اسباب کشی هنوز تموم نشده از خستگی هم که نپرس تازه درسهای دانشگاه و کلی تحقیق و ترجمه و پروژه هم به همه اینها اضافه کن واز همه مهمتر هم کارهای اداره که تمام وقتمون رو می گیره. البته و صد البته  از همه مهمتر خود خودتی از دیروز پدر جون اینا رفتند مشهد و شما پیش مادر جونی اینا هستی خداروشکر اونجا هم حسابی بهت خوش می گذره تنها اشکال کار دوری مسیره که ما هم برای راحتی شما حاضریم هر جور سختی رو با جون و دل پذیرا باشیم. مهدیار ع...
22 آبان 1390

يه تحول بزرگ

ارشد قبول شدم هورااااااااااااااااااااااااااااااااا       سلام مامان جوني مهديار عزيزم الهي فدات بشم كه با ورودت به زندگي من و بابايي هر چي خير و بركت هم هست داري با خودت مياري(البته كه همه ني ني ها همينطورند) راستش اين روزها خيلي سرمون شلوغه آخه قراره بريم خونه جديدمون به لطف خدا كار تعميرات خونمون يواش يواش داره تموم ميشه شايد براي آخر ماه اسباب كشي داشته باشيم ديروز هم جوابهاي ارشد اومد خدايا شكرت قبول شدم فقط نگرانيم بابت اون يه روزي بود كه قراره از صبح تا غروب دانشگاه باشم كه بادلداري ها و قوت قلبي كه باباجوني بهم داد نگراني هام تا حدودي رفع شدند خدا رو شكر دانشگاه زياد دور...
13 شهريور 1390

برای عزیز تر شدن نزد دیگران ...

١ -سلام دادن را تو آغاز کن زیرا سلام موجب اطمینان طرف مقابل می شود… ۲-تبسم کن زیرا تبسم طرف مقابل را سحر می کند و قلبش را می نوازد.   ۳-به طرف مقابل خود اهمیت ده و از او تقدیر کن و با مردم آنگونه برخورد کن که دوست داری با توبرخود کنند. ۴-در شادی های مردم شریک شو.   ۵-نیازهای مردم را برآورده کن زیرا بدین ترتیب به قلبشان راه می یابی .نفس ها با برآورده کردن نیازها پر می شود . ۶-از لغزشها درگذر و در روح و روان خود تسامح نشان بده .   ۷-در جستجوی شگفتی ها باش ودر پی آنها باش که باعث کسب دوستی و جذب قلوب می شود .   ۸-در هدیه دادن بخیل نباش اگر چه قیمت آن کم ...
19 تير 1390

دلتنگي مامان

مهديار عزيز مامان الهي فدات بشم الان كه دارم اين مطالب رو مينويسم خدا ميدونه دلم برات يه ذره شده خداييش جلو اشكهامو به زور گرفتم الهي قربونت برم مامان جون كه هر روز اينقدر با محبت تر ميشي براي پاس شير كه ميام پيشت كلي برام ذوق مي كني اولش كلي جيغ مي كشي بعد با زبوني كه فقط خودت مي فهمي و خدا برام حرف ميزني شايدم داري ازم شكايت مي كني اون نيم ساعتي كه پيشتم از كنارم تكون نمي خوري دستهاي قشنگت رو حلقه مي كني دور گردنم و صورتت رو به صورتم ميمالي من كه حاضر نيستم يه لحظه از اون لحظات رو با تموم دنيا عوض كنم حالا ببين با چه حالي ازت جدا ميشم كه برگردم اداره با هزار و يه جور ترفند ولي وقتي از خونه بيرون ميام و بعدش صداي گريه ات رو ...
8 تير 1390

واكسن يكسالگي

ديروز حدودا ساعت 11 رفتيم درمانگاه كودكان براي واكسنت كه گفتند بايد قبل از ساعت 10 مي آمديد كلي نگران شديم چون واكسن يكسالگي رو فقط روزهاي يكشنبه ميزنند و يكشنبه هفته ديگه هم تعطيله!!!! خداوند كمكمون كرد تا قد و وزنت و دور سرت رو اندازه گيري كردند مسوول واكسن هم اومد خودش هم گفت كه شانس آورديد خيلي اتفاقي اومده بود وزنت 10/5 قدت هم 75 خداروشكر خوب بود خلاصه واكسنت رو زديم يه كمي گريه كردي ولي وقتي تو حياط درمانگاه كه پر از گلهاي رنگارنگ رز بود وايساديم و چند تا عكس قشنگ گرفتيم كلي ذوق كردي سر راه خونه هم سه تايي با هم رفتيم اداره همكاراهم كه از مرد و زن گرفته كلي برات ذوق كردند و همه دورت جمع شده بودند شما هم كه تا ميتونستي خود...
8 تير 1390