مهديارمهديار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

مهديار تمام زندگي مامان و بابا

چي ميشد اگه ...

چي مي شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما بركت بده چرا كه ديروز ما   وقت نكرديم از او تشكر كنيم ...     بقيه در ادامه مطلب چي مي شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما بركت بده چرا كه ديروز ما وقت نكرديم از او تشكر كنيم     چي مي شد اگه خدا فردا ديگه ما را هدايت نمي كرد چون امروز اطاعتش نكرديم   چي مي شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود چرا كه امروز قادر به دركش نبوديم   چي مي شد ديگه هرگز شكو فا شدن گلي را نمي ديديم چرا كه وقتي خدا بارون فرستاده بود گله كرديم   چي مي شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دريغ مي كرد چرا...
5 تير 1390

چند داستان زيبا و ...

يك بستني ساده ...      بقيه  در ادامه  مطلب    پسر بچه‌ای وارد یک بستنی‌فروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد . پسر بچه پرسید: یک بستنی میوه‌ای چند است؟ پیشخدمت پاسخ داد : " ۵۰ سنت ". پسربچه دستش را در جیبش فرو برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید:" یک بستنی ساده چند است؟ در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند . پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد: " ۳۵ سنت". پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت : " لطفا یک بستنی ساده". پیشخدمت بستنی را آ...
5 تير 1390

ماموريت بابايي

بالاخره 21 خرداد رسيد از دو هفته پيش كه بابايي گفته بود از امروز تا يه هفته مي خواد بره ماموريت حسابي حالم گرفته بود آخه مي دوني وقتي بابايي پيشمون نيست خيلي سخت مي گذره ديشب بعد از شام وسايلمون رو جمع كرديم رفتيم خونه مادر جون اينا تا اين يه هفته كه بابايي ماموريته اونجا باشيم شما هم كه خوش به حالت از ساعت 9 شب خوابيدي وقتي هم كه برديمت خونه مادر جون اينا خواب خواب بودي و بيدارنشدي( خدارو شكر ) بابايي ساعت 1 شب رفت ، تا يكي دو ساعت بعدش هم من خوابم نبرد تازه صبح هم فهميديم بابايي كليد هاي خونه رو با خودش برده !!! منم تو خونه كلي كارداشتم حالا بايد چكاركنم ؟ نمي دونم !!! البته اصلا مهم نيست چيزي كه مهمه اينه كه بابايي هر ...
21 خرداد 1390

جملات به ياد ماندني

ديگران را ببخش            نه به خاطر اينكه آنها لايق بخشايشند            به خاطر اينكه تو خود لايق آرامشي پروردگارا فرزند مرا به زيور  تقواو بصيرت بياراي تا نيكو ببيند و نيكو بشنود عقايد و ايمان و اخلاق و رفتارش را سالم ساز و او را نيكو كار و با تقوا در امور قرار ده كه در برابر فرمان تو مطيع و فرمانبردار باشد زندگی زیباست زشتی های آن تقصیر ماست درمسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست زندگی آب روانی است روان می گذرد آنچه تقدیر من و توست همان می گذرد ...
21 خرداد 1390

سيزده ماهگي

             مهديار عزيزم  جونم برات بگه هزار ماشاءالله اين روزها اينقدر شيطون شدي كه من و بابايي يه وقتهايي واقعا كم مياريم اصلا آروم و قرار نداري همش دلت مي خواد راه بري از اين اتاق به اون اتاق تنهايي كه نمي توني يكيمون بايد ببرتت الهي كه قربونت برم دلت مي خواد به همه چيز دست بزني يكي دو دقيقه بيشتر نمي توني يه جا بشيني حتي براي غذا خوردن تا يه قاشق غذا مي خوري سريع بلند ميشي راه مي افتي همش فكر مي كنم كه اين رفتارها و بي قراريها به خاطر دندون درآوردنته (اميدارم) تو خونه كه زياد طاقتت نمي گيره بموني همش دلت دد مي خواد ما هم تا اونجا كه توان داريم مي بريمت بيرو...
18 خرداد 1390

تولد يكسالگي

                                                         تولدت مبارك ماماني          تولدت مبارك      هزاران بار تولدت مبارك ديشب جشن تولدت رو برگزار كرديم  همه چيز عالي بود به همه  خيلي خوش گذشت سعي ميكنم زودتر عكسهاي تولدت رو بزارم (تا بابايي كي همكاري كنه )  فقط يه ك...
17 خرداد 1390

بالاخره دندون درآوردي

                                     امروز وقتي براي پاس شير اومده بودم پيشت ، يه لحظه وقتي خنديدي و دهن قشنگتو باز كردي يه چيزي تو دهنت ديدم واي خداي من عزيز دلم دندون درآورده                        پس درست فكر كرده بودم اين همه بيقراريهاي اين چندشب و روز گذشته بخاطر همين مرواريد قشنگ تو دهنت بوده مباركت باشه عزيزم اينقدر ذوق زده شده بودم كه مادر جون كلي بهم خنديد باره...
11 خرداد 1390